? رمان واقعی مفهومی بصیرتی قسمت_اول پرتو اول ?پریشان و آشفته از خواب پریدى و به سوى #پیامبر دویدى… بغض، راه گلویت را بسته بود، چشمهایت به سرخى نشسته بود، رنگ رویت پریده بود، تمام تنت عرق کرده بود وگلویت خشک شده بود…. دست و پاى کوچکت مى… بیشتر »
This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
آخرین نظرات