به_روايت_همسر_شهيد 
اگه روزے من نباشم تو بازم 
همین چـــــادر
و حجابت رو دارے ؟!
با تعجب نگاهے به صورتش کردم وگفتم:
” من به چادرم افتخار میکنم “
معلومه که همیشه با چادر میمونم 
آقاے مهربونـــم ، مگه از اول نداشتم
گفت :دلم میخواد به یقین برسم،
دلم میخواد خاطرم رو جمع کنے خانومم
دلـم میخواد مرواریدے
باشے که تو صدفه بانوے من …
گفتم: “مطمئن باش من 
همون جورے زندگے میکنم که تو بخواے “
حرفهایش به وصیت شبیه بود
بار اخرے بود که از لاسجرد 
میرفتیم تهران چند روز بعد از آن براے 
آخرین بار رفت جبهه 
ومن را با یک وصیت نامه ے شفاهے تنها گذاشت …
?راوے: همسر شهید 
” اسماعیل معینیان ” .

آخرین نظرات