سوگند

 خانه پندبگیریم... قدر بدانیم... یادشهدا... یاحســــــیݩ(ع) خدا:) گل نرگس تماس  ورود
آفتاب در حجاب
ارسال شده در 20 شهریور 1399 توسط كريمي در رمان

قسمت یازدهم

? وقتى از سرجناز#مسلم_بن_عوسجه آمد،… وقتى که که محاسنش به خون? حبیب ، خضاب شد، وقتى که رمق پاهایش را در پاى پیکرحربن_یزیدریاحى ریخت ، وقتى که از کنار #سجاده خونین #عمروبن_خالدصیداوى برخاست ، وقتى که جگرش با دیدن زخمهاى #سعیدبن_عبداالله شرحه شرحه شد، وقتى که عبداالله و#عبدالرحمن_غفارى با سلام وداع ، چشمان او را به اشک ?نشاندند، 

وقتى که #زهیر به آخرین نگاهش دل حسین را به آتش کشید، 

وقتى که خون #وهب و #همسرش عاشقانه به هم آمیخت و پیش پاى حسین ریخت ، 

وقتى که #جون ، در واپسین لحظات عروج ، سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین ، معطر کرد، وقتى که…

در تمام این اوقات و لحظات ، #نگاه_تو بود که به او #آرامش مى داد… و #دستهاى تو بود که #اشکهاى وجودش را مى سترد.هر بار که از میدان مى آمد، تو #بارغم از نگاهش بر مى داشتى و بر دلت مى گذاشتى.

? حسین با هر بار آمدن و رفتن ، تعزیتهایش را به #دامان_تو مى ریخت و التیام از نگاه تو مى گرفت . این بود که هر بار، سنگین مى آمد اما سبکبال باز مى گشت . خسته و #شکسته مى آمد، اما برقرار و استوار باز مى گشت…. 

اکنون نیز دلت? مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى . 

همچنانکه از صبح تاکنون که آفتاب از نیمه آسمان گذشته است چنین کرده اى . اما اکنون ماجرا #متفاوت است.اکنون این دل شرحه شرحه توست که بردوش#جوانان_بنى_هاشم به سوى خیمه⛺️ ها پیش مى آید.

اکنون این میوه جان توست که لگدمال شده در زیر سم #ستوران به تو باز پس داده مى شود.

? #على_اکبر براى تو تنها یک برادر زاده نیست… #تجلى امیدها و آرمانهاى توست . تجلى دوست داشتنهاى توست… 

على اکبر پیامبر دوباره توست.

نشانى از پدر توست . نمادى از مادر توست . على اکبر براى تو التیام #شهادت محسن است . شهید نیامده. غنچه? پیش از شکفتن پرپر شده.

#شهادت_محسن ، اولین #شهادت در دیدرس تو بود….

تو #چهار ساله بودى که فریاد #مادر را از میان در و دیوار شنیدى که 

محسنم را کشتند و به #سویش دویدى…. #شهادت محسن بر دلت ❤️زخمى #ماندگار شد. شهادت برادر در پیش چشمهاى چهار ساله خواهر. 

و تا على اکبر نیامد، این #زخم التیام نپذیرفت.

? اکنون این مرهم #زخم توست که به خون آغشته شده است… اکنون این زخم کهنه توست که #سر باز کرده است.

دوست داشتى حسین را دمادم در آغوش بگیرى و بوى حسین را با شامه تمامى رگهایت استشمام کنى . اما تو بزرگ بودى و حسین بزرگتر و شرم همیشه مانع مى شد مگر که بهانه اى پیش مى آمد؛ سفرى، فراق چند #روزه اى، تسلاى مصیبتى و… 

تو همیشه به نگاه #اکتفا مى کردى و با چشمهایت بر سر و روى حسین بوسه مى زدى.وقتى على اکبر آمد، میوه بهانه چیده شد و همه موانع برچیده.#حسین کوچکت همیشه در آغوش تو بود و تو مى توانستى تمامى احساسات حسین طلبانه ات را نثار او مى کنى.

از آن پس ، هرگاه دلت براى #حسین تنگ مى شد، بوسه بر گونه هاى #على_اکبر مى زدى.از آن پس… 

? على اکبر بود و در #دامان مهر تو. 

على اکبر بود و دستهاى نوازش تو، 

على اکبر بود و نگاهاى پرستش تو و… 

#حسین بود و ادراك عاطفه تو.

 و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس این رابطه را مى فهمد و عمق تعزیت تو را درك مى کند.دلت ?مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى….  اما چگونه ؟…
#ادامه_دارد……
????

آفتاب_حجاب_خیمه_شهادت نظر دهید »
آفتاب در حجاب
ارسال شده در 19 شهریور 1399 توسط كريمي در رمان

قسمت دهم

?اما #فریاد نمى زنى ، #شکوه هم نمى کنى . فقط مثل باران بهارى اشک ?مى ریزى و تلاش مى کنى که آتش ?دل❣ را به آبدیده خاموش کنى…. چه ، مى دانى که او #بهتر از تو این قوم را مى شناسد و این گذشته را ملموس تر از تو مى داند. 

اما به #کوفه نگاه مى کند، به شام . که تو را و کاروانت را به نام #اسراى_خارجى در شهر مى گردانند. 

مى خواهد در میان این #قاتلان کسى نباشد که بگوید ما گمان کردیم با دشمن خارجى روبروییم . با مخالفان اسلام مى جنگیم . مى خواهد که در #قیامت کسى نباشد که ادعا کند ما مقتول خویش را نشناختیم و هویت سپاه مقابل را در نیافتیم.

? در مقابل این #اعتراف که امام از اینها خشم و لعنت و غضب ابدى را تحویلشان مى دهد. همه آنها که صداى امام را مى شنوند، با #فریاد یا زمزمه زیرلب یا هیاهو و بلوا اعلام مى کنند که:

_به خدا اینچنین است.انکار نمى کنیم!

مى دانیم که #فرزند پیامبرى!

مى دانیم که پدرت على است!قابل انکار نیست!

 و بعد برادرت جمله اى مى گوید که همان یک جمله تو را #زمین مى زند و #صیهه_ات را به #آسمان بلند مى کند._✨فبم تستحلون دمى ؟ 

پس #چرا کشتن مرا روا مى شمرید؟ پس چرا خون مرا #مباح مى دانید؟

این جمله ، جگرت را به آتش?  مى کشد. 

? بیان هستى ات را مى لرزاند. انگار مظلومیت تمامى #مظلومان عالم با همین یک جمله بر سرت هوار مى شود.

این #ناخنهاى توست که بر صورت خراش مى اندازد… و این اشک? توست که با خون گونه ات آمیخته مى شود… و این صداى #ضجه توست که به آسمان برمى خیزد…. 

امام رو بر مى گرداند. به #عباس و #على_اکبر مى گوید: زینب را دریابید.

دلت ?مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به #حسین دلدارى بدهى.بچه ها چشمشان به توست ؛

تو اگر آرام باشى ، آرامش مى گیرند و اگر تو بى تابى کنى ، #طاقت از کف مى دهند.

?سجاد که در خیمه تیمار تو خفته است ، حادثه را در آینه #نگاه_تو دنبال مى کند.پس تو باید آنچنان با آرامش و طمانینه باشى ، انگار که همه چیز منطبق بر روال معهود پیش مى رود. و مگر نه چنین است ؟ مگر تو از بدو ورود به این جهان ، خودت را #مهیاى_این_روز نمى کردى ؟پس باید قطره قطره ?آب شوى و سکوت کنى . 

جرعه جرعه خون? دل بخورى و دم برنیاورى. همچنان که از صبح چنین کرده اى . حسین از صبح با تک تک هر صحابى ، به #شهادت رسیده است ، 

با قطره قطره خون هر شهید، به زمین نشسته است و تو هر بار به او #تسلى بخشیده اى . هر بار قلبش را گرم کرده اى و اشک? از دیدگان دلش سترده اى.

هر بار که از میدان باز آمده است ،

?  افزایش #موهاى سپید سر و رویش را شماره کرده اى ، به همان تعداد، در خود شکسته? اى ، اما خم به ابرو نیاورى…. خواهر اگر تعداد موهاى سپید برادرش را نداند که خواهر نیست. 

خواهر اگر عمق چروکهاى پیشانى برادرش را نشناسد که خواهر نیست . 

تازه اینها مربوط به #ظواهر است . 

اینها را چشم هر خواهرى مى تواند در سیماى برادرش ببیند. ?زینب…. 

یعنى شناساى #بندهاى دل حسین ، 

یعنى زیستن در دهلیزهاى قلب حسین ، عبور کردن از رگهاى حسین و تپیدن با نبض حسین . زینب یعنى حسین در آینه تاءنیث . زینب یعنى چشیدن خارپاى حسین با چشم . زینب یعنى کشیدن بار پشت حسین ، بر دل.

وقتى از سر جنازه #مسلم_بن_عوسجه آمد،…
#ادامه_دارد….
????

آفتاب_حجاب_شکوه_کوفه_اعتراف نظر دهید »
بنظر شما ارزشش داره؟؟
ارسال شده در 19 شهریور 1399 توسط كريمي در فضای مجازی

مدتی بود میخواستم اینستاگرامم رو پاک کنم. 

هرچقدر تلاش میکردم که کنار بذارم نمیتونستم…

تا اینکه با خدا و خودم عهد کردم ? و پاکش کردم.

? هروقت یادش میوفتادم و وسوسه میشدم خودم رو به کارای مختلف مشغول میکردم.

✔️ یک بار برای خودم صاف و صادق نوشتم که اینستاگرام چه پیامدهای بدی رو برام داشت. 

?چیزهایی رو میدیدم که چشمهام ? داشت عادت میکرد و گاهی اوقات دلم میخواست اونطوری بشم.?

?چادری هایی که ذره ای از حیای فاطمی رو نداشتند و با هفت قلم آرایش بودن.

?مسافرت ها و خانه ها و وسایل گران قیمتی که دوست داشتم تجربه شان کنم.

 دلم هوس سفر خارجی میکرد با اینکه میدونستم همسرم شرایطش رو نداره…

?وقتی خسته از سرکار با یک شاخه گل رز می‌اومد، مقایسه میکردم با هدایایی که بقیه خانم ها در اینستاگرام میگذاشتند…

ست های طلا و سورپرایزهای عجیب و غریب… 

دیگه از دیدن گلها خوشحال نمیشدم.?

?دیدن خانمهای بی‌حجاب برایم داشت عادی میشد، بماند صحنه های گناه آلودی رو که ناخواسته میدیدم…

اول تر ها سریع رد ميکردم و توجهی نداشتم اما بعد ها…

✅ هروقت به این چیزها فکر میکنم، در کنار محاسنی که اینستا داشت اما میبینم برای من ارزشش رو داشت که این برنامه رو واسه همیشه از تو موبایلم پاک کنم. 

? پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله :

إیّاکُم وَ فُضولَ النَّظَرَ فَإنَّهُ یَبذُرُ الهَوَی وَ یولِّدُ الغَفلَهَ

از نگاه های اضافی بپرهیزید چرا که تخم هوس می پراکند و غفلت می آورد. 

(بحارالانوار ج69 ص19)

اینستاگرام_گناه_نگاه_موبایل نظر دهید »
افزایش ظرفیت روحی 40
ارسال شده در 19 شهریور 1399 توسط كريمي در آرامش واقعی

​

? گفته شد که خداوندمتعال مهربونی های خودش رو “در امتحاناش نشون میده". 

❇️ خصوصا وقتی خدا از یه بنده #مومن امتحان میگیره حتما به روش های مختلف بهش تقلب میرسونه و راه رو نشون میده.

فقط این وسط یه چشم بینا میخواد که این کمک های خدا رو ببینه و تشکر کنه.

? کلا آدم اگه توی زندگیش تیز نباشه و حواسش به اتفاقات زندگیش نباشه خیلی چیزا رو نمیبینه

ولی اگه آدم سعی کنه دقتش رو توی همه چیز بالا ببره کم کم احساس میکنه که داره با یه نفر زندگی میکنه.

? کم کم احساس میکنه که کار دست یکی دیگه هست… احساس میکنه همه چیز کاملا برنامه ریزی شده براش… به بهترین شکل ممکن…

⭕️ ولی اگه خدا از یه آدمی که خیلی دیگه خراب کرده بخواد امتحان بگیره، دیگه بهش تقلب نمیرسونه…

هر چی جلوتر میره هی خراب میکنه! هر چی جلوتر میره کمتر میفهمه… اصلا دیگه کور میشه…

? و خدا نکنه که آدم انقدر بد بشه که دیگه چیزی رو نبینه.. اونجایی که خداوند متعال  در مورد کفار میفرماید که اون ها مثل کر و کورهایی هستند که فکر نمیکنند یعنی همین…

?

ظرفیت_روح_زندگی_فکر نظر دهید »
آفتاب در حجاب
ارسال شده در 18 شهریور 1399 توسط كريمي در رمان

قسمت نهم

? زینت همان شتر را عوض کردند…و عایشه را بر آن نشاندند. و #عایشه ، دعوى جنگ با #على کردبهانه چه بود⁉️ خونخواهى عثمان! و خودشان بهتر از هر کس مى دانستند که این #بهانه تا کجا مضحک است.

مروان حکم ، سعید عاص را به همراهى در جنگ دعوت کرد. #سعید عاص پرسید:_همراهان تو کیانند؟گفت :

_#طلحه و زبیر عوام و عایشه و سعد و عبدالرحمن و محمد بن طلحه و عبدالرحمن اسید و عبداالله حکیم و…

سعید عاص گفت : _چه بازى #غریبى ! اینها که همه خود، دستشان به خون? عثمان آلوده است!

? مروان حکم ، #سکوت کرد و از او گذشت.ام سلمه(5) با اتکاء به آنچه از #پیامبر شنیده بود اعلام کرد:_بدانید هر که به جنگ با على رود، کافر است و عصیانگر بر دین خدا. اما فریاد او در ازدحام جمعیت گم شد…. 

#مالک_اشتر نامه نوشت? به #عایشه که از خدا بترس و حریم پیامبر را نگاه دار.

عایشه پاسخ داد: 

_تو هم لابد شریک قتل عثمانى که با من مخالفت مى کنى.#امیرمؤمنان ، ناخواسته پا به این عرصه گذاشت و با هفتصد سوار به ((ذى قار)) فرود آمد.

 و عایشه وقتى این را شنید، نامه نوشت به حفصه(6) که:_#على به ذى قار فرود آمده است ، نه راه پس دارد، نه راه پیش… 

? حفصه با دریافت این پیام ، #مطریان و مغنیان را جمع کرد و دستور داد که این مضمون را به #شعر درآورند و با دف و تنبک بنوازند و بخوانند تا مگر على بدین واسطه خفیف و #استهزاء شود. تو خبر را که شنیدى ، احساس کردى که دیگر جاى درنگ نیست…. 

از خانه بیرون شدى و با #رویى پوشیده و ناشناس به خانه حفصه درآمدى.

خانه? شلوغ بود…. 

مغنیان مى نواختند، کودکان کف مىزدند و زنان دم مى گرفتند:ماالخبر ماالخبر

على فى سقرکالفرس الاشقران تقدم عقر

 ان و تاءخر نحر.

راه را #شکافتى تا به مقابل حفصه رسیدى که در بالاى مجلس نشسته بود…

 وقتى درست مقابل او قرار گرفتى ، #چهره ات را گشودى ، غضبناك نگاهش کردى ، دندانهایت را به هم #ساییدى و گفتى : 

?راست گفت #رسول خدا که(البغض یتورات)، کینه موروثى است.

اى #دخترعمر! که اکنون با دختر ابوبکر #همدست شده اى براى کشتن پدر من . پیش از این نیز با #پدرانتان همدست شده بودید براى کشتن پیامبر. اما خدا پیامبرش را از #مکر خاندان شما آگاه و کفایت کرد. با پدرانتان در #قتل پیامبر #ناکام ماندید و اکنون کمر به قتل وصى و برادر او بسته اید. شرم کنید.

همین آیه قرآنى? براى رسوایى همیشه تان بس نیست ؟ 

“وان تظاهرا علیه فان الله هو مولیه و جبریل و صالح المؤ منین و الملائکۀ بعد ذلک ظهیر.(7) دوست دارى به برادرت یادآورى کنى که این آتش? #اززمان_پیامبر در زیر خاکستر خفته است. 

? اینها اگر #جرات مى کردند، پیامبر را از میان برمى داشتند. نتوانستند، سر از #سقیفه در آورند، 

#بیست_و_پنج_سال خورشید را به بند کشیدند و در شهر #کوران ، پادشاهى کردندو بعد بر شتر نشستند و بعد، سر از #نهروان(8) درآوردند، 

به لباس ?ابوموسى اشعرى درآمدند و دست آخر، شمشیر را به دست #ابن_ملجم دادند. 

و کدام آخر؟معاویه از همه گذشتگان پلیدتر مکارتر بود. نیش معاویه بود که #زهر را به جان برادرمان حسن ریخت.

دوست دارى فریاد بزنى : 

برادرم ! تو که اینها را مى دانى چرا اتصالت را به خدا و پیامبر علم مى کنى ؟اما فریاد نمى زنى ،.

ادامه دارد…….

آفتاب_حجاب_پیامبر_علم نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24
  • ...
  • 25
  • ...
  • 26
  • 27
  • 28
  • ...
  • 29
  • ...
  • 30
  • 31
  • 32
  • ...
  • 146

آخرین مطالب

  • تفاوت خودشناسی با روانشناسی
  • تفاوت خودشناسی با روانشناسی
  • حجاب در سرزمین های تمدنی
  • کشف حجابِ گناه!
  • تربیت استفاده از فضای مجازی 
  • خودشناسی
  • خودشناسی
  • خودشناسی
  • خودمان قاتل نشویم
  • احیاء اذان

آخرین نظرات

  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در دلتنگم ...
  • ... در شیطان در کمین مذهبی ها
  • كريمي  
    • سوگند
    در حجاب لاکچری باطعم اینستاگرام
  • كريمي  
    • سوگند
    در شهدا برایمان دعا کنید ... 
  • كريمي  
    • سوگند
    در شهدا برایمان دعا کنید ... 
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در حجاب لاکچری باطعم اینستاگرام
  • دختری از قبیله آفتاب  
    • پرنسس های چادری
    • Lord of peace
    • دختران قبیله آفتاب
    • منجی بشریت
    در شهدا برایمان دعا کنید ... 
  • كريمي  
    • سوگند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • كريمي  
    • سوگند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • هورمند  
    • هورمند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • هورمند  
    • هورمند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • Alma  
    • alma
    در ⭐️ به چشمانمان باید شک کنیم...
  • كريمي  
    • سوگند
    در ظرافت های امر به معروف و نهی از منکر در خانواده و نزديکان 
  • مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر  
    • مرکز تخصصی نرجس خاتون (س)شاهين شهر
    در ظرافت های امر به معروف و نهی از منکر در خانواده و نزديکان 
  • كريمي  
    • سوگند
    در وصیت‌نامه ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی
  • ميرزايي  
    • یاس
    در وصیت‌نامه ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی
  • كريمي  
    • سوگند
    در ما به هم ربط داریم
  • هورمند  
    • هورمند
    در ما به هم ربط داریم
  • سادات  
    • الهی ؛ چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم
    در نقاشی خدا
  • سادات  
    • الهی ؛ چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم
    در مولای من ...

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

سوگند

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • شهدا
  • امام زمان (عج)
  • خانواده
  • اخلاقی
  • خدا
  • نماز
  • جوانان
  • زوجین
  • فضای مجازی
  • قرآنی
  • احادیث
  • شهدا
  • اهل بیت
  • تلنگر
  • امام حسین(ع)
  • پاسخگویی به شبهات
  • تلنگرهای قرآنی
  • روایات
  • گردشگری
  • صحیفه سجادیه
  • کربلا
  • آیہ هاے نور
  • نهج البلاغه
  • داستانك
  • زندگی نامه بزرگان
  • برشی از کتاب ها
  • بصیرت افزایی
  • حدیث قدسی
  • امر به معروف و نهی از منکر
  • آرامش واقعی
  • تبلیغ
  • رهبرم سید علی خامنه ای
  • روابط حرام
  • اعیاد مذهبی
  • شهادت ائمه معصومین (ع)
  • روابط در خانواده
  • رمان
  • کلیپ
  • مناسبت ها
  • خودشناسی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان