سوگند

 خانه پندبگیریم... قدر بدانیم... یادشهدا... یاحســــــیݩ(ع) خدا:) گل نرگس تماس  ورود
افزایش ظرفیت روحی 47
ارسال شده در 4 مهر 1399 توسط كريمي در آرامش واقعی

​نصرت پروردگار

❇️ گفتیم که انسان باید به رحمت پروردگارش ایمان داشته باشه. هر اتفاقی که افتاد باید بدونه که کار دست خداست. باید بدونه که کار از دست خدا در نرفته…?

این موضوع هم در مسائل فردی و هم در مسائل اجتماعی باید مورد توجه قرار بگیره. هم مردم و هم مسئولین در هر صورتی باید به رحمت خدا امیدوار باشند…

?مثلا میبینی اول انقلاب با اون شور و حرارتی که در مردم بود یه فردی به “ریاست جمهوری” میرسه که بعدا معلوم میشه #جاسوس بوده!

? از طرفی منافقین هم انواع حملات رو علیه مردم ما شروع کرده بودند و صدام ملعون هم با حمایت آمریکایی ها به کشورمون حمله کرد.

✅ اما خداوند کمک های خودش رو هم یکی یکی میفرسته و سربازانی در این کشور تربیت میشن که مثل ستاره میدرخشند و بزرگ ترین حماسه ها رو رقم زدند.

? از همه کمک ها مهم تر، نعمت #ولایت فقیه بود. 

خداوندمتعال، امام حکیم و آرامش دهنده رو برای امت اسلامی میفرسته که با تک تک کلماتش آرامش رو بر جامعه حکمفرما میکنه…

✅ اگه کسی به نصرت خدا امید داشت خداوند حتما او رو یاری خواهد کرد…
? 

ظرفیت_روح_رحمت_کمک_آرامش نظر دهید »
افزایش ظرفیت روحی 46
ارسال شده در 4 مهر 1399 توسط كريمي در آرامش واقعی

​⭕️ یکی دیگه از دلایل شکست در امتحانات الهی اینه که ما رابطه درستی با خدا نداریم… گاهی اصلا “حسن ظن به پروردگار نداریم"…

? اصلا با اخلاق خدا آشنا نیستیم…. 

?? خداوند مهربان میفرماید عزیز دلم نترس از مشکلات… من کمکت میکنم… من دستتو میگیرم… آروم باش… به من توکل کن… به من تکیه کن… من برای تو کافی هستم… من هزاران برابر از پدر و مادرت مهربان ترم…

? ولی ماها زیاد امیدی به رحمت و نصرت پروردگار نداریم..

⭕️ اتفاقا اگه کسی به یاری خدا ایمان نداشته باشه، خداوند هم میگه پس منم دیگه بهت کمک نمیکنم… برو تا در امتحاناتت شکست بخوری…

❇️ به میزانی که انسان به یاری پروردگار ایمان داشته باشه خداوند هم بهش کمک خواهد کرد تا در امتحاناتش موفق بشه.

یه سوال؟! الان ما چقدر به رحمت پروردگار امید داریم؟

? 

ظرفیت_روح_اخلاق_امتحان نظر دهید »
آفتاب در حجاب
ارسال شده در 4 مهر 1399 توسط كريمي در رمان

قسمت بیست وچهارم 

?بى اختیار صدا زد:زینب!

#جز_تو چه کسى را داشت براى صدا زدن ؟ نیش از #مارخانگى خورده بود. 

به چه کسى مى توانست پناه ببرد…. 

جز تو که مهربانترین بودى 

و آغوش عطوفت و مهرت همیشه گشوده بود.اما وقتى خبر #آمدنت را شنید، عجولانه فرمان داد تا طشت را پنهان کنند…تا تو نقش پاره هاى جگر را و خون دل سالهاى محنت و شرر را در طشت #نبینى.غم تو را نمى توانست ببیند و اندوه تو را نمى توانست تاب آورد.

چه مى کرد اگر امروز #اینجا بود و مى دید که تو #کوه_مصیبت را بر روى شانه هایت نشانده اى و لقب (ام المصائب 15) و(کعبۀ الرزایا 16) گرفته اى.چه مى کرد اگر اینجا بود… 

و مى دید که تو دارى خودت را براى #وداع با همه هستى ات مهیا مى کنى.

?#وداع_باحسین ،… وداع با رسول الله است . وداع با على مرتضى است.

وداع با صدیقه کبرى است . وداع با حسن مجتبى است.آنچه اکنون تو باید با آن واع کنى ، حسین نیست . #تجلى تمامى #تعلقهاست… نقطه اتکاء همه سختیهاست ، لنگر کشتى وجود در همه طوفانها و بلاهاست.انگار که از ازل تاکنون هیچ مصیبتى نبوده است . 

چرا که حسین بوده است… 

و حسین کافى است تا همه #خلاءها و کاستیها را پرکند.اما اکنون این حسین است که آرام آرام به تو نزدیک مى شود.. 

و با هر قدم #فرسنگها با تو فاصله مى گیرد. خدا کند که او فقط سراغى از #پیراهن_کهنه نگیرد. پیراهنى? که زیر لباس رزمش بپوشد تا دشمن? که بناى #غارت دارد، آن را به خاطر#کهنگى_اش جا بگذارد.

?پیراهنى که #مادرت_فاطمه به تو امانت داده است… و گفته است که هرگاه حسین آن را از تو طلب کند، حضور مادى اش در این جهان ، #ساعتى بیشتر دوام نمى آورد و رخت به دار بقا مى برد…. 

اگر از تو پیراهن خواست ، پیراهنى دیگر براى او ببر. این #پیراهن را که #رمزرفتن دارد و بوى #شهادت در او پیچیده است ، پیش خودت نگاه دار.

البته او کسى نیست که پیراهن را بازنشناسد…. 

یعقوب ، شاگرد کوچک #دبستان او بوده است . ممکن است بگوید: 

این، پیراهن عزت و #شهادت نیست. تنگى مى کند براى آن مقصود بزرگ. برو و آن پیراهن امانت تو شهادت را بیاور، عزیز برادر!به هر حال آنچه باید و مقدر است محقق مى شود،… اما همین قدر طولانى تر شدن زمان ، همین رد و بدل شدن یکى دو نگاه بیشتر، همین دو کلام گفتگوى افزونتر، غنیمت است.این زمان ، دیگر #تکرارپذیر نیست.این لحظه ها، لحظاتى نیست که باز هم به دست بیاید.

همین یک نگاه، به دنیا مى ارزد.دنیا نباشد آن زمان که تو نیستى حسین!

?پیراهن را که مى آورى، 

آن را #پاره_تر مى کند که #کهنه_تر بنماید… بندهاى دل توست انگار که پاره تر مى شود و داغهاى تو که تازه تر.

مگر دشمن چقدر #بى_حمیت است که ممکن است چشم طمع از این لباس کهنه هم برندارد⁉️ممکن ؟ !مى بینى که همین لباس را هم خونین? و چاك چاك ، از بدن تکه تکه برادرت درمى آورند و بر سر آن #نزاع مى کنند.پس خودت را #مهیا کن زینب…

#ادامه_دارد….
????

آفتاب_حجاب_عطوفت_وداع_شهادت نظر دهید »
آفتاب در حجاب
ارسال شده در 3 مهر 1399 توسط كريمي در رمان

قسمت بیست سوم

پرتو سوم

?نه فقط #هرملۀ_بن_کاهل_اسدى که تیر را رها کرده است.. بلکه تمام لشکر دشمن ، چشم انتظار ایستاده است تا #شکستن تو و برادرت را تماشا کند و #ضعف و #سستى و #تسلیم را در چهره هاتان ببیند.#امام #باصلابت و #شکوهى بى نظیر، دست به زیر خون على اصغر مى برد، خونها را در مشت مى گیرد و به #آسمان مى پاشد….

کلام امام انگار آرامشى آسمانى را بر زمین نازل مى کند:

نگاه خدا، چقدر تحمل این ماجرا را آسان مى کند.این #دشمن? است که در هم مى شکند و این تویى که جان دوباره مى گیرى… و این #ملائکه اند که فوج فوج از آسمان فرود مى آیند و #بالهایشان را به تقدس این خون زینت مى بخشند،… آنچنان که وقتى نگاه مى کنى #یک_قطره از خون? را بر زمین ، چکیده نمى بینى.

?خودت را مهیا کن زینب…. 

که حادثه دارد به #اوج خودش نزدیک مى شود… اکنون هنگامه #وداع فرارسیده است…. اینگونه قدم برداشتن حسین و اینسان پیش آمدن او، خبر از #فراقى_عظیم مى دهد.خودت را مهیا کن زینب که لحظه وداع فرا مى رسد…. 

همه #تحملها که تاکنون کرده اى ، تمرین بوده است ، همه مقاومتها، #مقدمه بوده است… و همه تابها و #توانها، تدارك این 

لحظه #عظیم_امتحان ! 

نه آنچه که #ازصبح تاکنون بر تو گذشته است ، بل آنچه از ابتداى_عمر تاکنون سپرى کرده اى ، #همه براى همین_لحظه بوده است.وقتى روح از تن #پیامبر، مفارقت کرد… و جاى خالى نفسهاى او رخ نشان داد، تو صیحه زدى ، 

زار زار گریه? کردى و خودت را به آغوش #حسین انداختى و با نفسهاى او #آرام گرفتى… 

?#شش ساله بودى که مزه مصیبتى را مى چشیدى و #طعم تسلى را تجربه مى کردى.#مادر از میان در و دیوار فریاد کشید که فضه (14)مرا دریاب!خون مى چکید از #میخهاى پشت در و آتش ستم به آسمان شعله مى کشید… و دود #غصب و تجاوز، تمام فضاى مدینه را مى انباشت.#حسین اگر نبود… 

و تو را در آغوش نمى گرفت و چشمهاى اشکبار تو را به روى سینه اش نمى گذاشت، 

تو قالب تهى مى کردى از دیدن این فاجعه هول انگیز…. وقتى #حسن ، #پدر را با فرق شکافته و خونین ، آماده تغسیل کرد و بغض آلوده در گوش تو گفت :زینب جان ! بیاور آن کافور

بهشتى? را که پدر براى این روز خود باقى گذاشته است.. تو مى دیدى… 

که چگونه ملائک دسته دسته از آسمان 

به زمین مى آیند و بر بال خود آرامش و سکون را حمل مى کنند.. 

?که مبادا طومار زمین از این #فاجعه عظمى در هم بپیچد و استوارى خود را از کف بدهد. تو احساس مى کردى که انگار خدا به روى زمین آمده است ، کنار قبر از پیش آماده پدر ایستاده است.. 

و فریاد مى زند: الى ، الى ، فقد اشتاق الحبیب الى حبیبه . به سوى من بیاریدش ، به سوى من ، که #اشتیاق دوست به دیدار دوست فزونى گرفته است.تو دیدى که بر #طبق_وصیت پدر، حسن و حسین، تو انتهاى جنازه را گرفته بودند و دو سوى پیشین جنازه بر دوش 

دیگرى حمل مى شد.. 

و پیکر پدر همان جایى فرود آمد که آن دوش دیگر اراده کرده بود. 

و دیدى که وقتى خاك روى قبر، کنار زده شد، #سنگى پدید آمد که روى آن نوشته بود: (این مقبره را نوح #پیامبر کنده است براى امیر مؤ منان و وصى پیامبر آخرالزمان.)#ملائک ، یک به یک آمدند،… 

پیش تو زانو زدند و تو را در این عزاى عظماى هستى ، #تسلیت گفتند. 

اینها اما هیچ کدام به اندازه سینه #حسین ، براى تو تسلى نشد. 

?وقتى سرت را بر سینه حسین گذاشتى و عقده هاى دلت را گشودى،… 

احساس کردى که زمین #آرام گرفت و آفرینش از #تلاطم ایستاد.

آرى ، سینه حسین هماره مصدر آرامش بوده است… و آفرینش ، شکیبایى را از قلب او وام گرفته است.#حسن همیشه ملاحظه تو را مى کرد.

ابتدا وقتى نیش #زهر بر جگرش فرو نشست،… 

بى اختیار صدازد….
#ادامه_دارد….
????

آفتاب_حجاب_وداع_امتحان نظر دهید »
آفتاب در حجاب
ارسال شده در 2 مهر 1399 توسط كريمي در رمان

قسمت بیست ودوم

?صداى نفس #نفسى از پشت سر توجهت را بر نمى انگیزد و وقتى به عقب بر مى گردى،… #سجاد را مى بینى که با #جسم_نحیف و #قامت_خمیده از خیمه در آمده است ، با تکیه به عصا، به تعب خود را ایستاده نگاه داشته است ، 

خون به چهره زرد و نزارش دویده است ، و چشمهایش را حلقه اشکى? آذین بسته است:

شمشیرم را بیاور عمه جان ! و یارى ام کن تا به #دفاع از امام برخیزم و خونم را در رکابش بریزم.دیدن این حال و روز #سجاد و شنیدن صداى تبدارش که در کویر غربت امام مى پیچید، 

کافیست تا زانوانت را با زمین آشنا کند، صیحه ات را به آسمان بکشاند… 

و موهایت را به چنگهایت پرپر کند و صورتت را به #ناخنهایت بخراشد… 

?#اما اگر تو هم در خود #بشکنى ، 

تو هم فرو بریزى ، تو هم سر بر زمین استیصال بگذارى ، تو هم تاب و توان از کف بدهى ، #چه_کسى امام را در این برهوت غربت و تنهایى ، #همدلى? کند؟این انگار صداى دلنشین هم اوست که :خواهرم ! #سجاد را دریاب که زمین از #نسل_آل_محمد، #خالى نماند.

#فرمان امام ، تو را #بى_اختیار از جا مى کند… و تو پروانه وار این شمع نیم سوخته را به آغوش مى کشى… 

و با خود به درون خیمه مى برى.

صبور باش على جان ! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است . بارهاى رسالت ما بر زمین است.تا تو #سجاد را در بسترش بخوابانى و تیمارش کنى .

امام به پشت خیام رسیده است و تو را باز فرا مى خواند:

?خواهرم ! دلم براى #على_کوچکم مى تپد، کاش بیاوریش تا یک بار دیگر ببینمش و… هم با این کوچکترین علقه هم وداع کنم.با شنیدن این کلام ، در درونت با همه وجود فریاد مى کشى که : 

نه!اما به #چشمهاى شیرین برادر نگاه مى کنى و مى گویى : 

چشم!آن سحرگاه که پدر براى ضربت خوردن به مسجد مى رفت ، در خانه تو بود. شبهاى ?خدا را تقسیم کرده بود میان شما دو برادر و خواهر،… 

و هر شب بالش را بر سر یکى از شما مى گشود. ?

تنها سه لقمه ، تمامى #افطار او در این شبها بود و در مقابل سؤ ال شما مى گفت : دوست دارم با #شکم گرسنه به دیدار خدا بروم.آن شب? ، بى تاب در حیاط قدم مى زد، مدام به آسمان نگاه مى کرد و به خود مى فرمود:به خدا #دروغ نیست ، این همان شبى است که خدا وعده داده است.آن #شب ، آن #سحرگاه ، وقتى #اذان گفتند و پدر کمربندش را براى رفتن محکم کرد و با خود ترنم فرمود:

?اشدد حیازیمک للموت و لا تجزع من الموت، فان الموت لاقیکا اذا حل بوایکا(13)حتى #مرغابیان خانه نیز به فغان درآمدند و او را از رفتن بازداشتند.نوکهایشان را به رداى پدر آویختند و #التماس آمیز ناله کردند.

آن سحرگاه هم با تمام وجود در درونت فریاد کشیدى که : نه ! پدر جان ! نروید.

 اما به چشمهاى #باصلابت پدر نگاه کردى و آرام گرفتى : پدر جان ! جعده را براى نماز بفرستید. و پدر فرمود:

لا مفر من القدر… از قدر الهى گریزى نیست.#کودك_شش_ماهه_ات را گرم درآغوشت مى فشردى… سر و صورت و چشم و دهان و گردن او را غریق بوسه کنى و او را چون قلب? از درون سینه در مى آورى… 

?و به #دستهاى_امام مى سپارى.

امام او را تا مقابل صورت خویش بالا مى آورد، چشم در چشمهاى بى رمق او مى دوزد و بر لبهاى به #خشکى نشسته اش بوسه مى زند.پیش از آنکه او را به دستهاى بى تاب تو باز پس دهد،… 

دوباره نگاهش مى کند، جلو مى آورد، عقب مى برد و #ملکوت چهره اش را سیاحتى مى کند.اکنون باید او را به دست تو بسپارد… و تو او را به #سرعت به خیمه ⛺️برگردانى که مبادا آفتاب سوزنده نیمروز، گونه هاى لطیفش را بیازارد.

اما ناگهان میان #دستهاى تو و بازوان حسین ، میان دو دهلیز قلب? هستى ، میان سر و بدن لطیف على اصغر، تیرى #سه_شعبه فاصله مى اندازد… 

و خون کودك شش ماهه را به #صورت_آفرینش مى پاشد. نه فقط #هرملۀ_بن_کاهل_اسدى که تیر☄ را رها کرده است ….
#ادامه_دارد…..
????

آفتاب_حجاب_خیمه_غربت_آغوش نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 146

آخرین مطالب

  • تفاوت خودشناسی با روانشناسی
  • تفاوت خودشناسی با روانشناسی
  • حجاب در سرزمین های تمدنی
  • کشف حجابِ گناه!
  • تربیت استفاده از فضای مجازی 
  • خودشناسی
  • خودشناسی
  • خودشناسی
  • خودمان قاتل نشویم
  • احیاء اذان

آخرین نظرات

  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در دلتنگم ...
  • ... در شیطان در کمین مذهبی ها
  • كريمي  
    • سوگند
    در حجاب لاکچری باطعم اینستاگرام
  • كريمي  
    • سوگند
    در شهدا برایمان دعا کنید ... 
  • كريمي  
    • سوگند
    در شهدا برایمان دعا کنید ... 
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در حجاب لاکچری باطعم اینستاگرام
  • دختری از قبیله آفتاب  
    • پرنسس های چادری
    • Lord of peace
    • دختران قبیله آفتاب
    • منجی بشریت
    در شهدا برایمان دعا کنید ... 
  • كريمي  
    • سوگند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • كريمي  
    • سوگند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • هورمند  
    • هورمند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • هورمند  
    • هورمند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • Alma  
    • alma
    در ⭐️ به چشمانمان باید شک کنیم...
  • كريمي  
    • سوگند
    در ظرافت های امر به معروف و نهی از منکر در خانواده و نزديکان 
  • مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر  
    • مرکز تخصصی نرجس خاتون (س)شاهين شهر
    در ظرافت های امر به معروف و نهی از منکر در خانواده و نزديکان 
  • كريمي  
    • سوگند
    در وصیت‌نامه ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی
  • ميرزايي  
    • یاس
    در وصیت‌نامه ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی
  • كريمي  
    • سوگند
    در ما به هم ربط داریم
  • هورمند  
    • هورمند
    در ما به هم ربط داریم
  • سادات  
    • الهی ؛ چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم
    در نقاشی خدا
  • سادات  
    • الهی ؛ چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم
    در مولای من ...

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

سوگند

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • شهدا
  • امام زمان (عج)
  • خانواده
  • اخلاقی
  • خدا
  • نماز
  • جوانان
  • زوجین
  • فضای مجازی
  • قرآنی
  • احادیث
  • شهدا
  • اهل بیت
  • تلنگر
  • امام حسین(ع)
  • پاسخگویی به شبهات
  • تلنگرهای قرآنی
  • روایات
  • گردشگری
  • صحیفه سجادیه
  • کربلا
  • آیہ هاے نور
  • نهج البلاغه
  • داستانك
  • زندگی نامه بزرگان
  • برشی از کتاب ها
  • بصیرت افزایی
  • حدیث قدسی
  • امر به معروف و نهی از منکر
  • آرامش واقعی
  • تبلیغ
  • رهبرم سید علی خامنه ای
  • روابط حرام
  • اعیاد مذهبی
  • شهادت ائمه معصومین (ع)
  • روابط در خانواده
  • رمان
  • کلیپ
  • مناسبت ها
  • خودشناسی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان