سوگند

 خانه پندبگیریم... قدر بدانیم... یادشهدا... یاحســــــیݩ(ع) خدا:) گل نرگس تماس  ورود
افزایش ظرفیت روحی55
ارسال شده در 13 مهر 1399 توسط كريمي در بدون موضوع, آرامش واقعی

دستگاه امتحان

? گاهی ممکنه که انسان یه کار خوبی رو با نیت خوبی انجام بده و شکست بخوره! خب این معلومه که در دستگاه امتحان اینطور برنامه ریزی شده که این کار شکست بخوره

 بنابراین انسان نباید ذره ای ناامید و سرخورده بشه.

☢️ مثلا ممکنه خانمی “به خاطر امر ولایت” اقدام به #فرزندآوری کنه ولی هر کاری کنه بچه دار نشه.

? دقت کنید این بچه دار نشدن به این معنا نیست که خدا از اون خانم این نیت خوبش رو قبول نکرده…

❇️ چیزی که قطعی هست اینه که آدم به خاطر امر ولایت زحمت کشیده و همین میشه موفقیت در امتحان. حالا اینکه بچه دار بشه یا نشه واقعا دیگه اهمیتی نداره.

? یا یه خانم یا آقایی به خاطر امر خدا ازدواج میکنند ولی اتفاقا گرفتار یه همسر بسیار بداخلاق یا بی دین میشن. این اصلا به معنای شکست در امتحانات الهی نیست.✔️

? قطعا خدا در دستگاه خودش میخواسته که اون فرد با اون همسر ازدواج و زندگی کنه و امتحان پس بده.

بنابراین دیگه دلیلی برای ناراحتی و افسردگی و احساس شکست وجود نداره…

نظر دهید »
آفتاب در حجاب
ارسال شده در 13 مهر 1399 توسط كريمي در بدون موضوع, رمان

قسمت سی ویکم

?فاطمه را در #آغوش مى فشرد…
بر سر روى و سینه اش مى کشد و چشم و گونه و لبهایش را #غرق بوسه ?مى کند. و تو انتقال #آرامش را به وجود فاطمه ، احساس مى کنى ، طماءنینه و سکینه را به روشنى ?در چشمهاى او مى بینى و ضربان #تسلیم و توکل و تفویض را از قلب? او مى شنوى…

حالا فاطمه مى داند که نباید بیش از این پدر را معطل کند…
و آغوش #استقبال خدا را گشاده نگه دارد. و حسین مى داند که…
فاطمه مى ماند. #شهادت را مى بیند و تاب مى آورد.فاطمه بر مى خیزد و #حسین نیز،… اما تو فرو مى نشینى .
حسین مى ایستد اما تو فرو مى شکنى ، حسین بر مى نشیند اما تو فرو مى ریزى.
مى دانى که در پى این رفتن ، بازگشتى نیست…

?و مى دانى که #قصه وصال به سر رسیده است… و فصل #هجران سر رسیده… است..
و احساس مى کنى که به #دستهاى حسین از فاطمه کوچک ، نیازمندترى…
و احساس مى کنى که بى ره توشه بوسه
اى نمى توانى بار بازماندگان را به منزل برسانى.و ناگهان…

به یاد #وصیت_مادرت مى افتى ؛
#بوسه اى از #گلوى_حسین آنگاه که عزم را به رفتن بى بازگشت جزم مى کند.چه #مهربانى? غریبى داشتى مادر! که در #وصیت خود هم ، نیاز حیاتى مرا لحاظ کردى.برخیز و #حسین را صدا بزن! با این شتابى که او پیش مى راند، دمى دیگر، صداى تو، به گرد #گامهایش هم نمى رسد. دمى دیگر او تن خود را به دست نیزه ها مى سپارد…
و صداى تو در چکاچک #شمشیرها گم مى شود…

? اما #باصلابتى که او پیش مى رود، رکاب #مردانه اى که او مى زند،…
بعید… نه ، محال است خواهش #خواهرانه تو بتواند عنان رفتنش را به #سستى بکشاند. اینهمه تلاش کرده است… براى کندن و پیوستن ،
چگونه تن مى دهد به دوباره نشستن ؟!
پس چه باید کرد؟ زمان دارد به سرعت گامهاى اسب مى گذرد… و تو چون زمین ایستاده اى ، اگر چه دارى از سر #استیصال ، به دور خودت مى چرخى.
یا به زمان بگو که بایستد یا تو راه بیفت. اما چگونه ⁉️

اسم رمز!
نام #مادرتان_زهرا! تنها کلامى که مى تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند:مهلا مهلا! یابن الزهرا! قدرى درنگ … #مهلتى اى فرزند زهرا!
ایستاد! چه سر غریبى نهفته است در این نام زهرا!حالا کافیست که چون تیر از چله کمان رها شوى و پیش پایش فرود بیایى:بچه ها؟بسپارشان به امان خدا.
احترام حضور توست یا #حرمت نام زهرا که #حسین را از اسب? پیاده کرده است و بوسه گاه تو را دست یافتنى تر.

? نه #فرصت است…
و نه نیاز به توضیح واضحات…
که حسین ، هم #وصیت مادر را مى داندد و هم نیاز تو را مى فهمد. فقط وقتى سیراب ، لب از گلوى حسین بر مى دارى ، عمیق تر #نفس مى کشى و مى گویى :_✨جانم فداى تو مادر! و کسى چه مى داند که #مخاطب این ((مادر)) فاطمه اى است که این بهانه را براى تو تدارك دیده است… یا حسینى است که تو اکنون او را نه برادر که پسر مى بینى
و هزار بار از جان عزیزتر….

یا هر دو!؟تو #همچنان و هنوز در خلسه این بوسه اى که صداى زخم خورده حسین را از میانه میدان مى شنوى… خوبى رمز ((لا حول و لا قوة الا باالله )) به همین است . تو مى توانى از لحن و آهنگ کلام #حسین ، در بیان این رمز، حال و موقعیت او را دریابى.
با شنیدن #آهنگ کلام حسین مى توانى ببینى…

#ادامه_دارد….

????

نظر دهید »
آفتاب در حجاب
ارسال شده در 13 مهر 1399 توسط كريمي در بدون موضوع, رمان

قسمت سی ام

?انگار اکنون این #اوست که #دل_نمى_کند،… که ناى رفتن ندارد،…
که #پاى_رفتنش به تیر مژگان بچه ها زخمى شده است.یک سو تو ایستاده اى ،
سدى در مقابل سیل عاطفه بچه ها و سوى دیگر حسین ، عطشناك این زلال عاطفه . حسین اگر دمى دیگر بماند این سد# مى شکنتد و این سیل جارى مى شود…

و به یقین بازگرداندن آب رفته به جوى ، غیر ممکن است…
دستت را محکمتر به دو سوى خیمه مى فشارى و با #تضرع و #التماس به امام مى گویى:حسین جان ! برو دیگر!
و چقدر سخت است گفتن این کلام براى تو!… حسین از جا کنده مى شود….
پا بر رکاب #ذوالجناح مى گذارد، به سختى روى از خیمه برمى گرداند و عزم رفتن مى کند.

?اما…
اما اکنون #ذوالجناح است که قدم از قدم بر نمى دارد… و از جا تکان نمى خورد.تو ناگهان دلیل #سکوت و #سکون ذوالجناح را مى فهمى که دلیل را #روشن ✨و آشکار پیش پاى ذوالجناح مى بینى ، اما نمى توانى کارى کنى که اگر دستت را از دو سوى خیمه رها کنى …

نه … به حسین وابگذار این قصه را…
که جز خود #حسین هیچ کس از عهده این عمر عظیم برنمى آید. همو که اکنون متوجه حضور #فاطمه پیش پاى #ذوالجناح شده است… و #حلقه_دستهاى_فاطمه را به دور#پاهاى_ذوالجناح دیده است.

?کى گریخته است این دخترك !
از روزن کدام #غفلت استفاده کرده است و چگونه خود را به آنجا رسانده است ؟
به یقین تا پدر را از اسب فرود نیاورد و به آغوش نکشد، آرام نمى گیرد….
گواراى وجودت فاطمه جان !
کسى که #فراستى به این لطافت دارد، باید که جایزه اى چنین را در بر بگیرد.

هر چه باداباد…
#هلهله_هاى_سبعانه_دشمن!
اگر قرار است خدا با #دستهاى تو تقدیر را به تاءخیر بیندازد، خوشا به سعادت دستهاى تو!نگاه اشکبار و التماس آمیز فاطمه ، پدر را از اسب فرود مى آورد.
نیازى به کلام نیست…. این دختر به #زبان_نگاه ، بهتر مى تواند حرفهایش را به کرسى بنشاند.

?چرا که #مخاطب حرفهاى او #حسینى است که #زبان_اشک و #نگاه را بهتر از هر کس دیگر مى فهمد.
#فاطمه از جا بر مى خیزد….
همچنان در سکوت ، دست پدر را مى گیرد و بر زمین مى نشاند، چهار زانو. و بعد خود بر روى پاهاى او مى نشیند، سرش را مى چرخاند، لب بر مى چیند،
بغض کودکانه اش را فرو مى خورد و نگاه در نگاه پدر مى دوزد:

پدر جان ! منزل زباله یادت هست ؟ وقتى خبر #شهادت مسلم رسید؟
پدر مبهوت چشمهاى اوست:
تو #یتیمان_مسلم را بر روى #زانو نشاندى و #دست_نوازش بر #سرشان کشیدى!پدر #بغضش را فرو مى خورد…
و از پشت پرده لرزان اشک? به او نگاه مى کند.

?پدرجان! بوى یتیمى در شامه جهان پیچیده است.و #ناگهان بغضش مى ترکد.. و تو در میان هق هق #پنهان گریه ات فکرمى کنى… که این دخترك شش ساله این حرفها را از کجا مى آورد.
حرفهایى که این دم رفتن ،#آسمان_چشم_حسین را #بارانى مى کند:بابا! این بار که تو مى روى ، قطعا یتیمى مى آید.

#چه_کسى گرد یتیمى از چهره ام بزداید؟ #چه_کسى مرا بر روى زانوبنشاند و دست نوازش بر سرم بکشد؟ #خودت این کار را بکن بابا! که #هیچ دستى به لطف دستهاى تو در عالم نیست.با #حرفهاى دخترك،…
جبهه حسین ، یکپارچه #گریه و #شیون مى شود…

? و اگر #حسین ، بغض خود را فرو نخورد و با دست و کلام و نگاهش ، زنان و دختران را به آرامش نخواند،
گدازه هاى #جگر کودکان ، خیام را به آتش ?مى کشد.و حسین خوب مى داند… و تو نیز که این خواهش فاطمه ، فقط یک ناز کودکانه نیست ،
یک کرشمه نوازش #طلبانه نیست ،
یک نیاز عاطفى دخترانه نیست.

 او دست ولایت حسین را براى #تحمل #مصیبت مى طلبد، براى تعمیق #ظرفیت ، براى ادامه #حیات.
تو خوب مى دانى و حسین نیز که این مصیبت ، فوق طاقت فاطمه است…
و اگر دست ولایت مدد نکند، فاطمه پیش از حسین ، قالب تهى مى کند و جان مى سپارد.این است که #حسین با همه عاطفه اش ، #فاطمه را در آغوش مى فشرد..

ادامه دارد ….

نظر دهید »
افزایش ظرفیت روحی54
ارسال شده در 13 مهر 1399 توسط كريمي در بدون موضوع, آرامش واقعی

 با توجه به اینکه خداوند متعال قصد داره با امتحانات متنوع موجب رشد ما بشه، طبیعتا امتحانات رو همراه با #ابهام میکنه.

انسان هم در این امتحانات زیاد نباید دنبال این باشه که حتما کشف کنه که چرا این امتحان ازم گرفته شد!

 بلکه فقط باید سعی کنه امتحانات خودش رو به خوبی پشت سر بذاره.

? حتی اینکه آدم در امتحانی به ظاهر شکست بخوره هم “مهم نیست". بلکه فقط عکس العمل آدم در برابر امتحاناتش مهم هست.

❇️ اینکه توی هر امتحانی چقدر پا روی هوای نفس خودمون میذاریم مهم هست. و اینکه مبارزه با نفس هامون چقدر تحت امر #ولایت هست مهمه.

? مثلا در کربلا به ظاهر لشکر جبهه حق شکست خورد ولی یاران امام علیه السلام بالاترین نمرات رو در این امتحان کسب کردند.

درسته که به ظاهر شکست خوردند ولی در واقع در امتحان بزرگ خودشون پیروز شدند و آثار این پیروزی همچنان در عالم اثرگذار هست…

نظر دهید »
آفتاب در حجاب
ارسال شده در 10 مهر 1399 توسط كريمي در بدون موضوع, رمان

قسمت بیست نهم


?چگونه مى توان این #حلقه ها را گشود؟ اما اینگونه هم که حسین نمى تواند تا قیام #قیامت قدم از قدم بردارد.
کارى باید کرد زینب!اگر دیر بجنبى ، #دشمن? سر مى رسد و همینجا پیش چشم بچه ها کار را تمام مى کند.
کارى باید کرد زینب ! #حسین کسى نیست که بتواند #اندوه هیچ دلى را تاب بیاورد،

که بتواند #هیچکسى را از آغوش خود بتاراند، که بتواند هیچ #چشمى راگریانببیند#حسین_عصاره_رحمت_خداونداست.( #نه) گفتن به هیچ #خواهش و #درخواست و التماسى در سرشت حسین #نیست. تو کى به یاد دارى که سائلى دست خالى از در خانه حسین بازگشته باشد؟نه ، اگر به حسین باشد گره هیچ بازوانى را از دور گردن خویش باز نمى کند،

?اگر به #حسین باشد، هیچ نگاه تضرعى را بى پاسخ نمى گذارد،
اگر به حسین باشد روى از هیچ چشم خواهشى بر نمى گرداند،گره این تعلق تنها با سرانگشتان صلابت تو #گشوده مى شود.مگر نه حسین تو را به این کار، فرمان داده است ، از هم او مدد بگیر و بار این معجزه را به منزل برسان.

#سکینه هم که حال پدر و #استیصال تو را دریافته است ، به یاورى ات ، خواهد آمد.او که هم اکنون بیش از همه نیاز به آغوش پدر دارد، از خود گذشته است ، به تمامى پدر شده است و کمر به سامان فرزندان بسته است.اینم است که #حسین وقتى به سر تا پاى سکینه نگاه مى کند… و به رفتار و گفتار او، در دلش حضور این معنا را مى بینى که :

?( #سکینه هم دارد #زینبى مى شود براى خودش .) اما بلافاصله این معنا از دلش عبور مى کند و جاى آن این جمله مى نشیند که : (زینب یکى است در #عالم و هیچ کس زینب نمى شود.)
با نگاهت به حسین پاسخ مى دهى که :
(اگر هزار هم بودم همه را پیش پاى یک نگاه تو سر مى بریدم.) و دست به کار مى شوى؛…

تو از سویى و #سکینه از سوى دیگر.
یکى را به ناز و نوازش ، دیگرى را به قربان و #تصدیق ، سومى را به وعده هاى شیرین ، چهارمى را به وعیدهاى دشمن ، پنجمى را به منطق و #استدلال ، ششمى را به سوگند و التماس ، هفتمى را و… همه را یکى یکى به زحمت ستاندن کودك ازسینه مادر، از #حسینشان جدا مى کنى ، به درون خیمه مى فرستى…

?و خود میان آنها و #حسین حائل مى شوى.نفسى عمیق مى کشى و به #خدا مى گویى : تو اگر نبودى این مهم به انجام نمى رسید.و چشمت به سکینه مى افتد که شرار #عاطفه دخترانه در وجودش شعله مى کشد اما از جا تکان نمى خورد… محبوب را در چند قدمى مى بیند، تنها و دست یافتنى ،
#بوسیدنى و به آغوش کشیدنى ،
سر بر شانه گذاشتنى و تسلى گرفتنى ، اما به ملاحظه خود محبوب پا پیش نمى گذارد

و دندان #صبورى بر جگر عاطفه مى فشرد.چه بزرگ شده است این #سکینه ،
چه #حسینى شده است!چه #خدایى شده است این سکینه!چشمت به حسین مى افتد که همچنان ایستاده است…
و به تو و سکینه و بچه ها خیره مانده است.انگار اکنون این #اوست که #دل_نمى_کند…

#ادامه_دارد…..

????

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 16
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 20
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 146

آخرین مطالب

  • تفاوت خودشناسی با روانشناسی
  • تفاوت خودشناسی با روانشناسی
  • حجاب در سرزمین های تمدنی
  • کشف حجابِ گناه!
  • تربیت استفاده از فضای مجازی 
  • خودشناسی
  • خودشناسی
  • خودشناسی
  • خودمان قاتل نشویم
  • احیاء اذان

آخرین نظرات

  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در دلتنگم ...
  • ... در شیطان در کمین مذهبی ها
  • كريمي  
    • سوگند
    در حجاب لاکچری باطعم اینستاگرام
  • كريمي  
    • سوگند
    در شهدا برایمان دعا کنید ... 
  • كريمي  
    • سوگند
    در شهدا برایمان دعا کنید ... 
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در حجاب لاکچری باطعم اینستاگرام
  • دختری از قبیله آفتاب  
    • پرنسس های چادری
    • Lord of peace
    • دختران قبیله آفتاب
    • منجی بشریت
    در شهدا برایمان دعا کنید ... 
  • كريمي  
    • سوگند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • كريمي  
    • سوگند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • هورمند  
    • هورمند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • هورمند  
    • هورمند
    در افزایش ظرفیت روحی 23
  • Alma  
    • alma
    در ⭐️ به چشمانمان باید شک کنیم...
  • كريمي  
    • سوگند
    در ظرافت های امر به معروف و نهی از منکر در خانواده و نزديکان 
  • مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر  
    • مرکز تخصصی نرجس خاتون (س)شاهين شهر
    در ظرافت های امر به معروف و نهی از منکر در خانواده و نزديکان 
  • كريمي  
    • سوگند
    در وصیت‌نامه ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی
  • ميرزايي  
    • یاس
    در وصیت‌نامه ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی
  • كريمي  
    • سوگند
    در ما به هم ربط داریم
  • هورمند  
    • هورمند
    در ما به هم ربط داریم
  • سادات  
    • الهی ؛ چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم
    در نقاشی خدا
  • سادات  
    • الهی ؛ چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم
    در مولای من ...

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

سوگند

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • شهدا
  • امام زمان (عج)
  • خانواده
  • اخلاقی
  • خدا
  • نماز
  • جوانان
  • زوجین
  • فضای مجازی
  • قرآنی
  • احادیث
  • شهدا
  • اهل بیت
  • تلنگر
  • امام حسین(ع)
  • پاسخگویی به شبهات
  • تلنگرهای قرآنی
  • روایات
  • گردشگری
  • صحیفه سجادیه
  • کربلا
  • آیہ هاے نور
  • نهج البلاغه
  • داستانك
  • زندگی نامه بزرگان
  • برشی از کتاب ها
  • بصیرت افزایی
  • حدیث قدسی
  • امر به معروف و نهی از منکر
  • آرامش واقعی
  • تبلیغ
  • رهبرم سید علی خامنه ای
  • روابط حرام
  • اعیاد مذهبی
  • شهادت ائمه معصومین (ع)
  • روابط در خانواده
  • رمان
  • کلیپ
  • مناسبت ها
  • خودشناسی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان